حمله کردن به دشمن و سپس فرار کردن، حمله و گریز شوکت و حشمت کنایه از نمایش شکوه و جلال و خودنمایی، سر و صدا، طاق و طرم، طاق و طارم، طمطراق، طاق و طرنب، طاق و ترنب، طاق و طرنبین
حمله کردن به دشمن و سپس فرار کردن، حمله و گریز شوکت و حشمت کنایه از نمایش شکوه و جلال و خودنمایی، سر و صدا، طاق و طُرُم، طاق و طارُم، طُمطُراق، طاق و طُرُنب، طاق و تُرُنب، طاق و طُرُنبین
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه
بمعنی هرج و مرج و آشوب و فتنه باشد. (برهان) ، در تداول عمومی، صداهایی که از امعا شنیده میشود. هیاهوئی که در موقع نزاع و مخاصمت می کنند: اینهمه غار و غور مکن، یعنی سر و صدای بی حاصل از خود درمیاور
بمعنی هرج و مرج و آشوب و فتنه باشد. (برهان) ، در تداول عمومی، صداهایی که از امعا شنیده میشود. هیاهوئی که در موقع نزاع و مخاصمت می کنند: اینهمه غار و غور مکن، یعنی سر و صدای بی حاصل از خود درمیاور
کینه. دشمنی. حسد. عداوت. غرض. بددلی. رجوع به غل ّ و هم غش شود، در طلا و نقره، به معنی شار است. نادرست و قلب. رجوع به شار شود: استادان... طلا و نقره را به عیار و وزن مقرر بدون غل و غش در ضرابخانه به اتمام رسانیده... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی چ 1332 ص 21)
کینه. دشمنی. حسد. عداوت. غرض. بددلی. رجوع به غَل ّ و هم غش شود، در طلا و نقره، به معنی شار است. نادرست و قلب. رجوع به شار شود: استادان... طلا و نقره را به عیار و وزن مقرر بدون غل و غش در ضرابخانه به اتمام رسانیده... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی چ 1332 ص 21)
جنگ و گریز. آویز و گریز. حمله و گریز. (یادداشت مؤلف) : یک سوار روپوشیده مقدم ایشان که رسوم کر و فر نیک می دانست. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کار نادیده گفتند خوش خوش لشکر برباید گردانید به کر و فر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). روزی در اثنای کر و فر و گیر و دار از میان مرغزار گوره خری بغایت نیکو... از پیش شاهزاده بخاست. (سندبادنامه ص 137). مهتر پیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). به وقت کر و فر از خون و گرد و شعله و کشته هوا تنگ و زمین لعل و اجل کور و ستاره کر. ؟ (از ترجمه تاریخ یمینی ص 44). کر و فر و آب و تاب و رنگ بین فخر دنیا خوان مرا و رکن دین. مولوی. عنکبوت دیو بر تو چون ذباب کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب. مولوی. ذکر شمه ای از کر و فر امیرزاده سلطان حسین (حبیب السیر ج 3 ص 179). رجوع به کر و نیز فرشود، شکوه و دبدبه. (یادداشت مؤلف)
جنگ و گریز. آویز و گریز. حمله و گریز. (یادداشت مؤلف) : یک سوار روپوشیده مقدم ایشان که رسوم کر و فر نیک می دانست. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کار نادیده گفتند خوش خوش لشکر برباید گردانید به کر و فر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). روزی در اثنای کر و فر و گیر و دار از میان مرغزار گوره خری بغایت نیکو... از پیش شاهزاده بخاست. (سندبادنامه ص 137). مهتر پیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). به وقت کر و فر از خون و گرد و شعله و کشته هوا تنگ و زمین لعل و اجل کور و ستاره کر. ؟ (از ترجمه تاریخ یمینی ص 44). کر و فر و آب و تاب و رنگ بین فخر دنیا خوان مرا و رکن دین. مولوی. عنکبوت دیو بر تو چون ذباب کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب. مولوی. ذکر شمه ای از کر و فر امیرزاده سلطان حسین (حبیب السیر ج 3 ص 179). رجوع به کر و نیز فرشود، شکوه و دبدبه. (یادداشت مؤلف)
در تداول سخنان بیهوده و بی معنی، شر و ور گفتن. (یادداشت مؤلف). حرف مفت و دری وری و چرند و پرنداست. کلمه فرانسوی شریور که لفظاً به این کلمه بی شباهت نیست در زبان فرانسوی به همین معنی بکار می رود. (فرهنگ لغات عامیانه)
در تداول سخنان بیهوده و بی معنی، شر و ور گفتن. (یادداشت مؤلف). حرف مفت و دری وری و چرند و پرنداست. کلمه فرانسوی شریور که لفظاً به این کلمه بی شباهت نیست در زبان فرانسوی به همین معنی بکار می رود. (فرهنگ لغات عامیانه)
پرحرفی. سخنان پوچ و بیهوده. در تداول، پی درپی سخن گفتن. حرف زدن. تلقین و تکرار. پرحرفی:ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا
پرحرفی. سخنان پوچ و بیهوده. در تداول، پی درپی سخن گفتن. حرف زدن. تلقین و تکرار. پرحرفی:ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا